چشمک خدا وکودک
کتاب چشمک های خدا و یه مداد رنگیه قرمز رو برمی دارم و میرم روی مبل پاهامو دراز می کنم تا چند خطیشو بخونم و انرژی بگیرم. هنوز کتاب خوب توی دستام جا نگرفته که پسر کوچولو میاد کتابو ازدستم میگیره میندازه روی زمین خودشو توی بغلم جا میده و با گرمی دستای کوچولوش سرمای دستامو می گیره بعد با یه ترفند کودکانه و زیرکانه بهم چشمک می زنه که: مامان ماعاشقیم ...
نویسنده :
مامان نسترن
10:03